آرتین عزیزمونآرتین عزیزمون، تا این لحظه: 12 سال و 24 روز سن داره
آیلین نازنینمونآیلین نازنینمون، تا این لحظه: 8 سال و 9 ماه و 30 روز سن داره

آرتین

واکسن 4 ماهگی

این منم که 4 ماهه شدم من میتونم با صدای بلند بخندم، غلت بزنم و صورت مامان و بابا و اطرافیانم رو میشناسم و ...  من پسر بسیار خوش اخلاقی هستم و سعی میکنم همیشه بخندم. امروز من واکسن 4 ماهگیمو زدم اواخر شب یه کم تب کردم که مامانم با دادن قطره استامینوفن و گذاشتن دستمال خیس روی سر و پاشویه کردنم تونست تبم رو پایین بیاره و  بالاخره بعد از کمی بیتابی کردن ایینجوری خوابم برد. آخه من جدیدا همش دوست دارم اینجوری بخوابم من خوشحالم که تونستم این مرحله از واکسیناسیونمو هم به خوبی پشت سر بگذارم   ...
16 مرداد 1391

اولین مسافرت من

من 12 تیر ماه سال 91 برای اولین بار رفتم مسافرت. مقصد ما شهر کرج و خونه دایی عزیزم بود. من خیلی خوشحال بودم چون شنیده بودم که میگن : بسیار سفر باید، تا پخته شود خامی... مامانم تو ماشین جای گرم و نرم و خیلی راحتی برام تدارک دیده بود من در طول سفر پسر خیلی آرومی بودم ولی هر از گاهی خسته میشدم و یه کم بیتابی میکردم ولی بیشتر مسیر رو از تبریز تا کرج خواب بودم و اصلا مامانی رو اذیت نکردم خونه دایی جونم خیلی بهم خوش گذشت گاهی وقتا هم میرفتیم بیرون و خرید که من باز هم پسر خیلی آرومی بودم و بیشتر وقتا توی کالسکم میخوابیدم کلا تو این مسافرت خیلی هوای مامان و با...
11 مرداد 1391

عکسهای اتاق و سیسمونی من

  از خونواده مامانیم بینهایت ممنونم بابت سیسمونی قشنگی که برام تهیه کردن. مامان جون (مامان بابایی) ممنونم بابت کادو ها و لباسای قشنگی که برام بافتین.دست همتون درد نکنه.انشاالله وقتی بزرگ شدم جبران میکنم ...
1 مرداد 1391

عکسهای قبل از به دنیا اومدنم

 تو این عکس سونوگرافی 10 هفته است که تو دل مامانم جا خوش کردم و اینجا بود که مامان و بابام برای اولین بار منو دیدن و کلی ذوق کردن. راستی به نظرتون من شبیه باباییمم یا مامانیم؟ گل پسرم یا دختر طلا ؟ تو این عکس هم 12 هفته از عمر پربرکتم میگذره و تو این سونوگرافی معلوم شد که خدارو شکر من از هر لحاظ سالم سالمم و خیال مامان و بابام راحت شد و هزاران بار خدا رو شکر کردن و بالاخره تو سونوگرافی هفته 19 علاوه بر اینکه دوباره تایید شد که من سالم و سرحالم معلوم شد که من گل پسره تاج سرم ...
1 مرداد 1391

نامگذاری

روز دوم تولدم بعد از مرخص شدن از بیمارستان رفتیم خونه بابا مقصود که قراره من بهش بگم بابا جون.همه خونواده مامانی و بابایی  اونجا بودن. تا وارد خونه شدیم یه گوسفند چاق و چله برام قربونی کردن و همه اومدن پیشوازمون و من فهمیدم که آدم خیلی عزیز و مهمی هستم ... چون اون روز همه خونواده مامانی و بابایی حاضر بودن مراسم نامگداری منو راه انداختن و بابا جون تو گوشم اذان گفت و اسم آرتین برام انتخاب شد. اینم بگم که آرتین یعنی پاک و مقدس.ممنونم ار مامانی و بابایی خوبم که اسم به این قشنگی رو برام انتخاب کردن ...
1 مرداد 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آرتین می باشد